کد خبر:13812
پ
alvaresin-0097

عزاداری شب اول محرم در خانقاه عشق “بازی دراز

هنوز هوا روشن بود که حرکت کردیم . سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و ۳ تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر۱۰ بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله ۱۱۵۰برسونیم . دشمن از […]

هنوز هوا روشن بود که حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و ۳ تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر۱۰ بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله ۱۱۵۰برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات “بمو” بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد حسینیه ما.بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که شب اول محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی…حسین و منی انا من حسینی…حسین جان کربلا…حسین حسین…حسین جان نینوا…حسین حسین…
وقتی بچه ها حسین حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده …. از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند…اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد…تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند…شور شهادت به سرم آمده…کرببلا در نظرم آمده…و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت…حسین جان شهادت…. اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند … آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی روز اول محرم وقتی اومدیم حسینیه گردان تخریب لشگر۱۰ در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم شهید حاج کاظم رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟ عزاداری تون قبول باشه…اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی…من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید