شهید سید محمد با عجله اومد و گفت سوار شوید بریم خط
وضع خط خیلی آشفته است
دشمن داره شبانه پاتک میکنه و داره زمین وزمان رو به هم میدوزه
من و شهید_صادقیان و شهید سید محمد جلوی وانت سوار شدیم و شهید حمید رضا دادو وهادی کسکنی هم پشت وانت و رفتیم توی خط.
غوغایی بود
از زمین و آسمان گلوله میریخت
اونقدر گلوله توپ و خمپاره زمین خوره بود و چاله انفجار درست کرده بود که ماشین توی چاله ها میفتاد و به زحمت بیرون میومد
چاله های کم عمق رو با فشار دادن گاز شهید سید محمد رد میکرد
اما یه خورده جلو تر ماشین توی یه چاله ی توپ که عمیق بود افتادیم
هرچه گاز دادیم ماشین بالا نیومد
اومدیم پایین که چرخ ماشین رو توی لوک بذاریم که یه خمپاره کنار ماشین به زمین خورد
من و شهید صادقیان کنار ماشین بودیم
با انفجار هردوتامون به هوا پرتاپ شدیم
به خودم اومدم دیدم پاهام رو نمیتونم تکون بدم.
گفتم پاهام قطع شد!!!
دیدم دستم هم در اختیارخودم نیست
دستم هم شکست
کمرم هم بالا نمیومد
اون هم آسیب دید
چشم هام رو باز کردم دیدم اصغر صادقیان در کنارم به صورت افتاده
هرچی صداش کردم جواب نداد
سید محمد با کمک شهید دادو و هادی من رو داخل یک سوله بردند
داخل سوله پر بود از جنازه های عراقی ها.
یه ماشین برای خط وسایل میبرد . وسایلش رو خالی کرد و برگشت .
من رو سوار ماشین کردند
پاهام بالا مونده بود و هیچ حرکتی نداشتم
سید مدام بالای سرم بود
رسیدیم پست امداد خط
ریختند دور من
میشنیدم به آقا سید میگفتند این بنده خدا شهید میشه ما کاری نمیتونیم بکنیم
رفتند پلاستیک هم آوردن وپهن کردند که من رو توش شکلات پیچ کنند
اما سید محمد میگفت: بابا پاهاش هنوز داغه این شهید نشده
با اصرار شهید سید محمد من رو برای مداوا به عنوان مجروح عقب فرستادند و زخم هام رو بستند.
توی این سرو صداهای توی بهداری داخل خط.
دیدم وشنیدم که آقا سید دو دستی میزد توی سرش و میگفت: امیدم رفت..مسوول محورم رفت.
سید داشت در غم از دست دادن شهید صادقیان بی تابی میکرد
اون شب من به شدت مجروح شدم و شهید علی اصغر صادقیان یه راست رفت بهشت…
خوش به حالش
سردار شهید حاج سید محمد زینال حسینی فرمانده گردان تخریب لشگر۱۰ و شهید حمید رضا دادو در تیر ماه ۶۶ آسمانی شدند
به روایت حاج قاسم غلامرضایی
سلام
عالی بود