خیلی ها صبح بعد از نماز لباس میپوشیدن ، موهاشونو شونه میکردن ، پوتین پوشیده ، جلوی در چادر از سرما این پا و اون پا میکردن تا با بقیه افراد چادر برن مراسم صبحگاه .
سید محمد و حاج عبدالله اولین نفرات بودند که برای صبحگاه حاضر بودند . اونا هم تر و تمیز عطر زده بودن .
سید داد میزد سریع باش برادر .
بشمار یک .
بقیه سرعتشون رو با خنده زیاد میکردن .
همیشه یکی میموند توی چادر برای آماده کردن صبحونه .
چای درست میکرد . پتو ها رو مرتب میکرد . یه جارویی هم میزد تا بچه ها از صبحگاه بیان
همه به صف میشدن .
آقا سید فریاد میزد .
به احترام قرآن خبر دار .
هم همه ها قطع میشد .
امیر تابش قرآن میخوند .
سرما رو فراموش میکردم .
بغل دستیم هم دیگه نمیلرزید .
قرآن تموم شد
حاج عبدالله ، مهربانی هایش رو به رخ میکشید . وقتی صحبت میکرد به چشمان تک تک تخریبچی ها نگاه میکرد بدون استثنا .
مثل همیشه از خداوندی خدا میگفت . از معصومیت معصومین میگفت . و از مظلومیت سالار شهیدان میگفت .
از بس با صفا بود کسی از جایش جنب نمیخورد .
صحبت های حاج عبدالله تمام می شد ، آقا سید شروع میکردند .
آماده بشید برای ورزش
یکی با پرچم جلو بقیه به ستون ۲ پشت سرش .
بدووو… روووو
#امیر_یشلاقی میخوند .
وا زینبا …وا زینبا …
بچه ها جواب میدادند
وازینبا.. وازینبا
گردد به دور خیمه ها …..
وا زینبا … وا زینبا ….
گوید حسین (ع) من چه شد
وا زینبا …. وا زینبا …
امیر یشلاقی خسته میشد ….
ابراهیم طهماسبی شروع میکرد .
افلا . یعلمو . …
وقتی میدویدیم کلی خاک پشت سرمون بلند میشد . چون با شعار ها ضرب آهنگ قدمها خیلی با حال میشد .
وقتی به مقرنزدیک میشدیم دیگه نمیدویدیم . راه میرفتیم و سینه میزدیم . یکی نوحه میخوند . وارد مقر که میشدیم ، شهردارها یا ننه های هر چادر به جمعمون اضافه میشدن . شور حسینی چند برابر میشد .
سینه زنی بعد از صبحگاه که تمام میشد .آقا سید محمد ختم صبحگاه رو اعلام میکرد . بچه ها سید و حاج عبدالله رو دوره میکردند و اونا رو به چادر دعوت میکردند برای صبحانه .
دلم براشون تنگ شده برای همشون .
پاورقی:
۱️⃣ سید محمد (شهیدحاج سیدمحمد زینال حسینی فرمانده تخریب لشگر۱۰)
۲️⃣ حاج عبدالله (شهیدحاج عبدالله نوریان فرمانده مهندسی رزمی لشگر۱۰)
۳️⃣ امیر تابش (مداح شهید امیر مسعود تابش)
۴️⃣ امیر یشلاقی (شهید حاج امیر یحیوی تبار معاون گردان تخریب لشگر۱۰)
راوی : علیرضا شکاری