روز ۵ فروردین ماه بود که دستور رسید امشب باید به دشمن حمله کنید.
مقرر شده بود که غواص های تخریب و اطلاعات از پایین ارتفاع تیمورژنان وارد آب شوند و با نفوذ در ساحل دشمن و گرفتن سرپل سایر گردانها هم وارد منطقه شده و عملیات گسترش پیدا کند .که عصر روز پنجم این طرح لغو شد و قرار شد همه غواصها سوار بر قایق به سمت ساحل دشمن حرکت کنند.
هنوز ظهر نشده بود که با تعدادی از دوستان رفتیم سمت اسکله لشگر ۱۰ که حدود چهار کیلومتر با منطقه درگیری فاصله داشت و داخل شیاری که از آتش در امان باشد ایجاد شده بود.
کنار اسکله دستم را داخل آب کردم .
تمام بدنم یخ کرد.
گفتم “خدا کنه امشب ما مجبور نشیم داخل این آب بریم “چون آب دریاچه دربندیخان تازه با آب برفهایی که از کوهها سرازیر شده بود قدری بالا اومده بود..
اسکله رو که دیدیم برگشتیم به سنگر بچه ها که زیر ارتفاع تیمورژنان بود.
دسته غواصهای تخریب ۲۰نفری میشدند که ۵ نفر دیگه هم اضافه شد.
لباس غواصی های ما مناسب نبود .
سایز لباس ها بزرگ بود و برای هیکل های تنومند خوب بود و اکثر بچه های ما نحیف و لاغر بودند.
فین های غواصی هم لنگه به لنگه بودند.این مسئله ما رو نگران کرده بود.
مقر گردان حضرت زینب(س)نزدیک ما بود.
رفتم پیش فرمانده گردانش که حاج آقا خادم بود.تا مشکل لباس های غواصی رو حل کنم.
اما دیدم وضع اونا هم از ما بدتره
برای آخرین هماهنگی ها با فرمانده گردان حضرت زینب سلام الله علیها قبل از غروب آفتاب به مقرشون رفتم
کارهامون رو هماهنگ کردیم قرار شد بعد از پیاده شدن غواص های تخریب و سر پل گرفتن از دشمن و چک کردن ساحل از موانع و مین با علامت دادن با چراغ قوه نیروهای گردان حضرت زینب (س) برای ادامه عملیات حرکت کنند .
با حاج خادم خداحافظی کردم و از چادر که بیرون اومدم سرو صدای شهید سید مصطفی فتاحی رو شنیدم که داشت با بدن خشک لباس غواصی میپوشید و مقر رو رو سرش گذاشته بود…
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و بچه های تخریب لباس غواصی به تن کردند و با ماشین به سمت اسکله لشگر ۱۰ راه افتادیم
توی مسیر با هم این سرود رو زمزمه میکردیم
ای ولی عصر رو امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
به اسکله که رسیدیم همه فرماندهان جمع بودند.
روی کالک آخرین نکات رو تذکر دادند.
احتمال میرفت که هنگام پیاده شدن در ساحل با کمین دشمن درگیر شویم.
قرار شد بچه ها نارنجک به تعداد کافی بردارند.
معمولا ما تخریبچی ها برای عملیات اسلحه بر نمیداشتیم و فقط سه چهار تا نارنجک به بند حمایل می بستیم..اما در این عملیات چون احتمال درگیری زیاد بود و باید تا رسیدن نیروهای گردان ها ساحل دشمن رو تامین میکردیم با خود اسلحه برداشتیم…
روزهای اول ماه شعبان بود و ماه توی آسمون نبود.
دو یا سه شب از ولادت امام حسین علیه السلام میگذشت…
شب چهارشنبه قبلش ولادت قمر بنی هاشم (ع) بود و ما توی مقرمون در شهر بیاره عراق دعای توسل بر گزار کردیم و از بچه ها خیلی گریه گرفتم ..
گفتم چند شب دیگه عملیاته.
معلوم نیست کدوم یکی از ماها زنده باشیم.
خوشبحال اونهایی که آماده شدند برای لقاء خدا.
و بعد با گریه گفتم ..بچه ها هر کدوم شهید شدید ما رو هم از یاد نبرید.
شب عملیات با این فضای معنوی پشت سر و مناسبت ولادت امام زمان (ع) که در پیش بود دل به خدا دادیم و سوار قایق ها شدیم…موتور قایق ها که روشن شد یک نگرانی به نگرانی ها اضافه شد و آنهم صدای موتور قایق ها بود که در سکوت شب و در کوهستان موجب هوشیاری دشمن میشد.
برای حل این مشکل پتو دور موتورها کشیدند و صدا به اندازه زیادی کم شد. قایق ها حرکت کردند. ما با بچه های اطلاعات عملیات قایق اول بودیم و از اسکله جدا شدیم و داخل یکی از شیارها به سمت دریاچه دربندی خان حرکت کردیم..ابتدای مسیر پیچ و خم داشت و یکمقدار که گذشتیم مسیر باز تر شد و قایق ها زیر ارتفاع شاخ سورمر که مشرف به دریاچه بود رسیدند که قایق ما به علت اینکه پتوی روی موتور خیس و سنگین شده بود و راه خروج دود از اگزوز رو گرفته بود خاموش شد.
و بقیه قایق ها هم ایستادند…سکاندار قایق تسمه هندل قایق رو کشید تا قایق روشن بشه ….اما قایق خفه کرده بود و هرباری که سکاندار تسمه رو رها میکرد در آن سکوت صدای “تقش” نگران کننده بود.
در همین حین بود که سه چهارتا منور توی آسمون روشن شد و صدای رگبار دوشکا که تیر رسام داخل آب میزد آرامش ما رو به هم ریخت..دو کیلومتر با نقطه شروع درگیری فاصله داشتیم.