دو ماهی بود که روزها توی آب بودیم و شبها خواب نداشتیم و مشغول تمرین و مانور بودیم و هر وقت بی تاب می شدیم سخنان دلنشین فرمانده مون حاج عبدالله نوریان به ماها آرامش میداد حق هم داشتیم نوجوان بودیم و هنوز تلخی روزگار رو نچشیده بودیم. برای حاج عبدالله هم سخت بود که ببینه بچه هاش از سرما توی لباس غواصی میلرزند.
اوایل بهمن که از ذزفول به روستای ام النوشه در کنار کارون رفتیم بیشتر به ما سر میزد. من و شهید حسن مقدم به شدت مریض شده بودیم به طوریکه حسن کلیه درد گرفته بود اما مقابل حاج عبدالله حرفی نمیزد. حاجی که وضع رو اینطور دید برای بچه ها یک معجونی آورد که قدری مشکلشون حل بشه. اون مقداری ارده و عسل و کنجد رو با هم مخلوط کرد و به ما داد و گفت قل از اینکه داخل آب شوید دو قاشق بخورید تا بدنتون گرم بشه.
داشتیم به روزهای عملیات نزدیک میشدیم و تمرین ها هم سنگین وسنگین تر میشد شبها با تجهیزات بیشتر وارد آب رودخانه کارون میشدیم و وزنه های سربی دور کمرمون رو بیشتر میکردیم.
توی همه تمرین ها ، سخترینش حمله به ساحل دشمن بود که ما نیمه شب تمرین میکردیم و سختی اش این بود ..بعد از اینکه داخل آب بدنمون به سرما عادت کرد بیرون می اومدیم و ساعتی بدون حرکت در ساحل میخوابیدیم. من و حسن یک شب از شدت سرما دندونامون به هم میخورد که از شدت صداش ، صدای بچه ها در اومد و من و حسن یک سنگریزه توی دهان گذاشته بودیم که دندون هامون به هم نخوره.
شبها یک ساعت به اذان صبح از آب خارج میشدیم و لباس غواصی ها رو از تن بیرون می آوردیم و از اسلکه تا چادرها که مسافتش کم هم نبود میدویدیم تا با چفیه خودمون رو خشک کنیم.حوله ای در کار نبود و بعد هم زیر پتو می چپیدیم تا قدری بدنمون گرم بشه. حسن یک مقدار که گرم میشد اورکتش رو رو سرش می انداخت و میرفت حسینیه و مشغول نماز شب میشد.اما من زورم میومد پتوی گرم رو رها کنم.. میخوابیدم تا صدای اذان و اقامه پیشنماز تموم بشه و تازه وضو میگرفتم و با یا الله یاالله به رکعت دوم نماز میرسیدم
قبل از عملیات والفجر ۸
تخریبچی های لشگر۱۰
روستای ام النوشه
بهمن ماه ۱۳۶۴