رور ۱۶ اسفند که دشمن بعثی با همه ی توان از زمین و هوا پاتک هاش رو شروع کرد روز شهادت حضرت زهراء سلام الله علیها بود و حماسه فاطمیون رقم خورد.!!!
پاتک های دشمن سه روز پیاپی ادامه داشت
روز ۱۸ اسفند روی جاده پر از تانک بود. نیروهای پیاده دشمن در پناه تانکها به سمت ما شلیک میکردند. از سمت ما نه آتش پشتیبانی بود و نه سلاح سنگین و فقط حماسه بود و حماسه بود و حماسه. باقی مانده رزمندگان تیپ سیدالشهداء(ع) و حضرت عبدالعظیم (ع) در مقابل ستونی از تانک.
خبر اومد که گردان های حضرت علی اکبر و حضرت قاسم علیهم السلام توی دهکده در پد شرقی جزیره مجنون در محاصره افتادند و بچه ها دارن مثل گل پرپر میشند. رزمنده های تیپ حضرت_عبدالعظیم رفتند برای کمک و مقابله با پاتک دشمن.
آفتاب وسط آسمون بود که با دشمن درگیر شدیم آتش دشمن از آسمون مثل بارون میبارید.. از روی جاده نمیشد حرکت کرد همه نیروها به شونه های جاده پناه آورده بودند تمام منطقه هور بود و فقط این جاده با عرض تقریبا ۶ متر تنها مکان خشکی بود. وسط اون همه آب…
اونقدر آتیش و سر وصدا بود که متوجه نشدیم توی محاصره تانک ها افتادیم.. اگر بگم بیش از ۵۰ تانک بود اغراق نکردم.. همشون با هم شلیک میکردند .. با تیر مستقیم تانک بچه ها رو هدف میگرفتند و در یک لحظه میدیدی رفیقت که کنارت میجنگید غیب میشد.. توی این غوغا خبر رسید که شیمیایی زدند.. خدایی بچه ها مثل شیر میجنگیدند اکثرا بین ۱۵ تا ۲۰ سال بودند و مردانه توی دل دشمن میرفتند.. فاصله با دشمن به اندازه انداختن نارنجک شده بود و عجیب اینکه توی این درگیری نزدیک سرو کله فرمانده تیپ سیدالشهداء(ع) شهید رستگار پیدا شد. اون خودش رو با موتور به منطقه درگیری رسونده بود و از نزدیک بچه ها رو هدایت میکرد… مثل اینکه خیلی توی دل دشمن جلو رفته بودیم وقرار بود با سایر یگانها هم الحاق برقرار بشه که نشد و مجبور بودیم یک مقدار از مسیری که رفته بودیم عقب بیاییم…. اینجابود که شهدا و بعضی از مجروحینی که به شدت مجروح شده بودند موندند..
دستور فرماندهی بود که خودتون رو عقب بکشید . بچه ها راضی نمیشدند بدون رفیقاشون عقب بیان … اما فرماندهان گفتند هوا که تاریک شد بچه های تعاون و جمع آوری مجروحین اونها رو عقب میارن… احتمال اسارت صد در صد بود.. یه تعداد از بچه ها که خیلی جلو رفته بودند اسیر شدند..
شهید قربانعلی ناظریان هم توی همون درگیری روی خاک جزیره مجنون افتاد . و ۳۳ سال بعد برگشت.
قسمت من شد که پیکر مطهر رفیقم رو توی خانه ابدی بگذارم .. وقتی بندهای کفنش رو باز کردم تا مقداری خاک زیر صورت چه عرض کنم زیر جمجمه اش بگذارم دیدم سر بند یازهرا(س) به پیشونیش بسته شده… اول تعجب کردم وبا خودم گفتم ماه محرم واون هم روز علی اکبر علیه السلام به خاک میره …. یک لحظه یادم اومد که روزی که با هم به دشمن تا بن داندان مسلح زدیم روزهای شهادت بی بی دوعالم فاطمه زهراء(س) بود و این مدال بچه های خیبری است که با نشان یا زهراء(س) میهمان خاک باشند… باشد که ما جامونده ها رو هم یاد کنند.
?