کد خبر:14199
پ
alvaresin-0200

روزهای سخت عملیات خیبر

آتش از زمین و آسمون میبارید.از همه بدتر گلوله های کاتیوشا دشمن بود که پد شرقی جزیره حنوبی رو شخم میزد و بچه ها مثل گل پر پر میشدند و روی زمین میریختند. هواپیماهای ملخی دشمن هم از بالای سر در ارتفاع پائین مانور میدادند و با مسلسل هاشون تلفات میگرفتند. توی این غوغا دیدم […]

آتش از زمین و آسمون میبارید.از همه بدتر گلوله های کاتیوشا دشمن بود که پد شرقی جزیره حنوبی رو شخم میزد و بچه ها مثل گل پر پر میشدند و روی زمین میریختند. هواپیماهای ملخی دشمن هم از بالای سر در ارتفاع پائین مانور میدادند و با مسلسل هاشون تلفات میگرفتند. توی این غوغا دیدم فرمانده تیپ سیدالشهداء (ع) شهید رستگار با موتور سرو کله اش پیدا شد. سرو صورتش رو خاک پوشانده بود و ریش های بلندش هم از عرق صورتش با خاک ها گل شده بود.
داوود فرخزاد موتور رو هدایت میکرد و حاج کاظم هم پشتش نشسته بود و بی مهابا روی جاده حرکت میکردند و به بچه ها روحیه میدادن و اونها رو تشویق به مقاومت میکردند.
بچه ها به شهید رستگار التماس میکردند که حاجی تو رو خدا عقب برو و از حاج داوود فرخزاد میخواستند که حاجی رو عقب ببره اما شهید رستگار میگفت من باید کنار بچه هام باشم .
عجب روزهای سختی بود روزهای عملیات خیبر

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید