روز قبل از عملیات کربلای ۵ برای نهار ظهر چلو گوشت توی کیسه نایلون ریخته بودند و توی خط و عقبه بین رزمندگان توزیع کردند و خوشبختانه و یا متاسفانه به ما نرسید و ما ظهر رو با نون لواش و خرما و کشمش سر کردیم.
تا اینجا رو داشته باشید.
خبر رسید توی پنج ضلعی شلمچه موقع درگیری با دشمن بعضی ها برای قضای حاجت به اینور و اونور میرفتند.
نیمه شب روز ۱۹ دیماه بود که بعضی از تیم های بچه های تخریب از ماموریت برگشتند .
زیر پل هفتی هشتی بودم که بچه های تیم انفجار از ماموریت برگشتند.
همه سالم بودند. تا چشم شهید اربابیان به من افتاد صدا زد جعفر…
تو رو خدا لباس های من رو با یه پتو بیار جلوی حموم…
و خودش با لباس غواصی دوید سمت حموم صحرایی.
حموم که چه عرض کنم آبش تگری بود.
از اون موقعی که دوش رو باز کرد از شدت سردی آب سرو صدا کرد تا خودش رو شست…
خودتون حدس بزنید چی شده بود…
لباس پوشید و هنوز کاملا خشک نشده بود که برگشتیم توی خط.
تا هوا روشن شد چندین با رفت دشتشویی…
هردفعه هم که میرفت آفتابه رو جا میگذاشت و مجبور بود دوباره برگرده و آفتابه رو بیاره..
بعد از نماز صبح هم آفتابه پر آب رو از خودش جدا نمیکرد و خیلی هم مواظب بود آفتابه ترکش نخوره.
خلاصه اون شب و روزش بر ما گذشت و بر اونهایی که چلو گوشت خراب شده خورده بودن گذشت
برای اون هایی سخت تر بود که سعی میکردن دائم الوضوء باشند مجبور بودند توی اون سرمای استخون سوز هی آستین ها رو بالا بزنند و وضو بگیرند. به اونهایی که قرار بود با وضو شهید بشن که چه عرض کنم.