کد خبر:14629
پ
alvaresin-02895

ابلاغ ماموریت عملیات نصر ۱

پنجشنبه دوم شعبان سال ۶۶ مصادف با روز ۱۳ بدر بود دم دمای غروب توی خانه بودم که حاج مجید مطیعیان فرمانده گردان تخریب تماس گرفت و یک لیست از بچه ها رو خوند و گفت سریعاً آنها را پیدا کنم و به اتفاق به منطقه برویم مجید روزبهانی(جانباز) عباس بیات(شهید) حمید محمدی(شهید) عبدالله محمدحسن(جانباز) […]

پنجشنبه دوم شعبان سال ۶۶ مصادف با روز ۱۳ بدر بود
دم دمای غروب توی خانه بودم که حاج مجید مطیعیان فرمانده گردان تخریب تماس گرفت و یک لیست از بچه ها رو خوند و گفت سریعاً آنها را پیدا کنم و به اتفاق به منطقه برویم
مجید روزبهانی(جانباز)
عباس بیات(شهید)
حمید محمدی(شهید)
عبدالله محمدحسن(جانباز)
کاظم بیگدلی(شهید)
و قرار بود چند نفر دیگر هم به ما ملحق شوند
غلامرضا میرزاخانی و سرآبادانی و مظهری که دو نفر آخر را من ندیده بودم
من در مرخصی بودم و روز قبل از آن سید مهدی حسینی که مسئول دفتر عقبه بود عازم سفر بود و قرار بود شنبه محمد فرد جای او را بگیرد به همین جهت سید مهدی کلید را به من داده بود و قرار بود شنبه به دست محمد فرد برسانم خلاصه شانس آورده بودم که کلید دستم بود جمعه سوم شعبان بود من رفتم پادگان ولیعصر(ع) که از دفتر عقبه آدرس بچه ها رو در بیارم و آنها رو خبر کنم
هرچه تلاش کردم اجازه ورود نمی دادند و می گفتند امروز روز پاسدار است و مراسم رژه است و کسی حق ورود ندارد خلاصه با داد و بیداد و شلوغ کاری رفتم داخل از دفتر اسامی، لیست بچه ها رو جستجو کردم به جز بیگدلی کسی تلفن ثبت نکرده بود ! بعضی ها هم توی دفتر اصلا آدرس نداشتند!
زنگ زدم به بیگدلی خوشبختانه خانه بود و بعد از خوش و بش ماجرا رو تعریف کردم او هم اعلام آمادگی کرد تا در صورت نیاز، کمک کند تا دیگران رو خبر کنیم ولی گفت وسیله ندارم ! از پادگان خارج شدم با موتو رفتم نظام آباد به آدرس روزبهانی خانه نبود سراغش رو گرفتم گفتند خانه داییش رفته و شاید تا عصربرگرده .
خلاصه از اونجا رفتم خاوران سراغ حمید محمدی… توی کوچه نزدیک خانه شان داشت پیاده به سمتی میرفت رفتم جلوش و بعد از احوالپرسی ماجرا رو تعریف کردم و قرار فردا رو گذاشتم از محمد حسن آدرس نداشتم یادم آمد یکبار که ازش سوال کرده بودم کجا می شینید؟ گفته بود” میای دولت آباد قلعه ممدسن منو پیدا می کنی ” به همین جهت سریعاًرفتم دولت آباد و سراغ قلعه را گرفتم نشانم دادند گفتم منزل آقای محمد حسن کجاست؟ گفتند ایجا همه محمدحسن هستند! کدوما رو می خوای گفتم عبدالله به هم نگاه کردند گفتند: عبدالله نداریم گفتم جبهه بوده گفتند اینجا خیلی ها می رن جبهه ! تقریبا داشتم ناامید میشدم آخرین سوالم رو اینطور پرسیدم از جبهه ای ها کدامشان الان مرخصی هستند؟گفتند قاسم و چند تا اسم دیگه و آدرساشون رو دادند رفتم در خونه قاسم با دیدن من کلی تعجب کرد و گفت آدرس منو از کجا پیدا کردی گفتم خودت گفتی دولت آباد قلعه ممدسن! کلی خندیدیم و ماجرا رو تعریف کردم و قرار روگذاشتم.
برگشتم به سمت بالا و رفتم خیابان قزوین ۱۶ متری امیری سراغ عباس بیات پدرش ساندویچی داشت سراغ عباس روگرفتم پدرش نگاهی به من کردو پرسید چکارش داری؟ گفتم دوستشم ! همینطور که نگاهم می کرد بعداز سکوت چند لحظه ای اشاره کرد برو خونه است! خلاصه اورو هم خبر کردم و …
و مجددا رفتم سراغ روزبهانی که گفتند رفته قم امشب نمیاد خلاصه فردای آنروز یعنی شنبه به اتفاق همه دوستان بجز مجید روزبهانی (او هم قسمتش شد بره  کربلای ۸ و پایش رو جا بگذاره)از پادگان بعد از تحویل کلید به محمدفرد رفتیم ترمینال و حرکت کردیم به سمت منطقه .
عملیات در دشت شیلر بود ما مامور شده بودیم به تیپ ۶۶۲ بیت المقدس که بچه های همدان و کرمانشاه بودندو کلا تیپ پدافندی بود و قرار بود با این عملیات تبدیل به تیپ آفندی بشه بچه های اطلاعات ل ۲۷ هم مامور شناسایی بودند …. اصل ماجرا بمونه برای بعد

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید