کد خبر:14408
پ
alvaresin-0230

حکایت صخره ی کنار رودخانه دز

قبل از#عملیات_کربلای_۴ حدودبیست نفربرای آموزش غواصی رفتیم سد دز. مربی آموزشی هم میسوری بود. صبح و عصرآموزش فشرده بود وشب ها که همه خسته و کوفته می خواستند استراحت کنند رسول فیروزبخت تازه شلوغ کاری و کل کل کردنش گل می کرد. کنار رودخانه دز تخته سنگی بود که حدود ۸یا ۹ متربا سطح آب […]

قبل از#عملیات_کربلای_۴ حدودبیست نفربرای آموزش غواصی رفتیم سد دز.
مربی آموزشی هم میسوری بود. صبح و عصرآموزش فشرده بود وشب ها که همه خسته و کوفته می خواستند استراحت کنند رسول فیروزبخت تازه شلوغ کاری و کل کل کردنش گل می کرد.
کنار رودخانه دز تخته سنگی بود که حدود ۸یا ۹ متربا سطح آب فاصله داشت وپریدن ازاون ارتفاع اولش خوف داشت. وشب ها بیشتر.
رسول شروع کُری خوندن وگفت:
صد تومن میدم به کسی که الان ازارتفاع بپره تو آب .
کسی قبول نکرد
شروع کرد رجزخونی که پریدن توشب یه جیگرگنده میخواد که هیچکدوم ندارید.
چندلحظه بعد گفت دویست تومن میدم. کسی قبول نکرد.
گفت سیصد میدم.
برای اینکه بیشترازاین شلوغ نکنه ، من گفتم پونصد میدم خودت بپر.
گفت من میدم شما بپر.
گفتم من هزارتومن می گیرم می پرم اما تو مردش نیستی و جرمیزنی .
خلاصه حسابی سربه سرش گذاشتم .
قرارشد پولو بده به میسوری .
راه افتادیم سمت تخته سنگ تا اونجا ازترسناکی وخطرش گفت تامنصرف شم.
ماهم کم نیوردیم وبچه ها هم طرفدارماشده بودندو شیرمون می کردند.
شب تاریکی بود رفتم بالای صخره و پریدم توی آب .
ورسول مغلوب شد.
تومسیربرگشت به چادراومد درگوشم گفت حسابی مارو کنف کردی.
ان شاءالله بادیگرشهدا همواره مهمان سیدالشهداء باشه. برای علو درجاتشان صلواتی بفرستید

تخریبچی شهید حاج رسول فیروزبخت در آبانماه ۱۳۶۶ در اثر انفجار مین از منطقه عملیاتی سردشت پرکشید

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید