کد خبر:13766
پ
alvaresin-0081

تخریبچی خلبان… شهید مزتضی ملکی

مرتضی در زمزه اولین پاسدارها بود که آمورش خلبانی دیدند .. بچه شهرری بود و برادربزرگترش شهید عباس ملکی در تظاهرات ۱۸ دی سال ۵۷ مردم شهرری بر علیه رژیم طاغوت به شهادت رسیده بود… تازه از عملیات بدر فراغت پیدا کرده بودیم که مرتضی به جمع رزمندگان تخریب لشگر۱۰سیدالشهداء علیه السلام اومد و به […]

مرتضی در زمزه اولین پاسدارها بود که آمورش خلبانی دیدند .. بچه شهرری بود و برادربزرگترش شهید عباس ملکی در تظاهرات ۱۸ دی سال ۵۷ مردم شهرری بر علیه رژیم طاغوت به شهادت رسیده بود…
تازه از عملیات بدر فراغت پیدا کرده بودیم که مرتضی به جمع رزمندگان تخریب لشگر۱۰سیدالشهداء علیه السلام اومد و به بچه های شاه عبدالعظیمی گردان یکی دیگه اضافه شد.بچه های شاه عبدالظیم جمع غالب رزمندگان تخریب ل۱۰ در اون ایام بودند… مرتضی خیلی پرکار و کم حرف بود…به شدت با حیا و خجالتی بود….آنقدر آروم صحبت میکرد که برای اینکه متوجه بشی چی میگه باید توی لبهاش نگاه میکردی….زیاد که به صورتش زل میزدی…میگفت برادر “مکروهه توی صورتی که مو توش سبز نشده نگاه کنی” مرتضی سنش خیلی بیشتر از ما بود اما هنوز مویی توی صورتش در نیومده بود… مرتضی یک رفیق داست که همیشه با هم بودند و او هم از بچه های نیروی هوایی سپاه بود….شهید حاج عبدالله (شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده مهندسی رزمی و تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام) هر وقت این دو تا رو با هم میدید..بهشون میگفت دوطفلان مسلم…
اواخر بهار ۶۴ بود که با مرتضی و جمعی از بچه های گردان که خیلی هاشون شهید شدند رفتیم برای پاکسازی میدون مین های ارتفاع لری در کردستان عراق…
هوا که روشن میشد وارد میدون مین میشدیم و تا خود ظهر پاکسازی ادامه داشت.. دشمن از مین هایی کیکی و کپسولی یا TX50 که مناسب کوهستان هست استفاده کرده بود …
اوایل مرداد ۶۴ بود که کار پاکسازی تموم شد و از مریوان به جنوب برگشتیم ودر اردوگاه الصابرین در اطراف پل کرخه مستقر شدیم….
دو ماهی بود که آقای فضلی به عنوان فرمانده تیپ سیدالشهداء علیه السلام منصوب شده بودند….آموزشهای سنگین شروع شد و چند روز بعد هم شهید حاج عبدالله نوریان برای حج تمتع تشریف بردند و گردان تخریب دست شهید سید محمد زینال حسینی افتاد…سید توی آموزش خیلی جدی و بی رحم بود …. به قدری سخت میگرفت که بعضی ها میبریدند و از تخریب فرار میکردند و به گردان رزمی میرفتند…هروقت هم که بهش اعتراض میکردی در جواب میگفت باید تخریبچی طوری باشه که اگر از زمین وآسمون روش آتیش ریختند هواسش پرت نشه… خدایی کار سید حرف نداشت.. ما اثر این سختگیری های سید رو در عملیات ها دیدیم….یکی دو روز به عملیات مونده بود که بچه های تخریب به گردانها مامور شدند….بخشی از بچه ها مهیا شدند برای تله گذاری سنگرهای عراقی که شهید سید امین صدرنژاد با اونها کار میکرد و تعدادی هم قرار بود مامور بشند و به پشت دشمن نفوذ کنند و یکی دوتا پل روی رودخانه “دویرج” بود منفجرکنند…
روزی که شبش عملیات عاشورای ۳ انجام شد فرمان از فرماندهی تیپ سیدالشهداءعلیه السلام اومد که نیروهای رسمی سپاه باید با لباس فرم سپاه که همون لباس سبز است در عملیات شرکت کنند…
ظهر قبل از عملیات مرتضی رو توی دهکده فتح المبین در جاده فکه دیدم لباس سبز سپاه برتن داشت و یک گوشه به دیوار تکیه داده و مشغول نوشتن نامه بود . خود کار توی دست های سرخش که با حنا رنگ گرفته بود تند تند عقب و جلو میرفت.. گفتم بچه محل سلام ما رو هم برسون..سرش رو بالا آورد و خنده ای کرد.
مرتضی نیمه شب ۲۵ مردادماه سال ۶۴ در شمال فکه در حال معبر زدن برای عبور رزمندگان لشگرده سیدالشهداء(ع) به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت زهراء(س) در خاک آرام گرفت

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید